پارت79
#پارت79
عاطفه انگشت اشاره اش را به سمت فرشید تکان داد و گفت :
+ببین فرشید ، قول دادیا !
من از بد قولی بدم میاد ، گفته باشم...
این راگفت و بلندشد ، پاچه های شلوارش را کمی بالاتر کشید و به سمت دریا رفت...
_خب باشه بابا ، قول دادم دیگ ، خیالت راحت...
جلو تر نرو ، خطر ناکه!
پاهایش را درون آب گذاشت و از خنکی اش جیغ آرامی کشید،
+چی چیو خطر داره؟
اصلا ، توهم بیا ! خیلی خوبه.
خندید ، دست هایش رااز هم باز کرد و دور خودش چرخید...
فرشید از جایش بلند شد و به سمتش آمد .
دست به سینه روبه رویش ایستاد.
_دریای شمال خطر داره ،
اونم شب ، جلو تر نرو...
عاطفه خم شد دست هایش را در آب فرو برد.
یک ابرویش را بالا انداخت و به کار های عاطفه نگاه کرد
مشت هایش را پر از آب کرد و به سمتش ریخت ...
فرشید_هوووویییی !! دختره ی دیوانه ! خیسم کردی...
عاطفه با صدای بلندی خندید وگفت :
+ترسووووو!!! نمیخوای بیای نگو خطر داره!
فرشید_ترسو عمته !
پاچه هایش را بالا کشید و با دو وارد آب شد .
فرشید_ اوی اوی چه یخه ،
وای وای یخ زدم ...
عاطفه_از قد و هیکلت خجالت بکش !
فرشید هم خم شد و مشت هایش را پر آب کرد و به طرف عاطفه ریخت.
فرشید_منو خیس می کنی هاااا؟؟
بگیر که اومد...
فضای اطرافشان پر شده بود از صدای جیغ و خنده ...
بلند و ازته دل ...
شال عاطفه از سرش افتاده بود و موها و کل لباس هایش خیس آب بود ،
نفس نفس زنان ، دست هایش را بالا برد و گفت:
+تروخدا بسه ، خسته شدم ، من تسلیم !
فرشید_دیگ نمیگی ترسو؟
عاطفه از آب بیرون آمد و گفت :
+نه بخدا ، قول میدم!
فرشید هم از آب بیرون زد.
عاطفه خسته روی شن ها نشست وگفت :
+واااای مرسی ، خیلی خوش گذشت ...
فرشید هم کنارش نشست ....
دست هایش را ستون بدنش کرد و تکیه داد :
_خدا روشکر که بهت خوش گذشته!
عاطفه لبخندی زد و به موج های دریا خیره شد.
"هیچ حسی از اینکه کنار توباشم بهتر نیست"
...
عاطفه انگشت اشاره اش را به سمت فرشید تکان داد و گفت :
+ببین فرشید ، قول دادیا !
من از بد قولی بدم میاد ، گفته باشم...
این راگفت و بلندشد ، پاچه های شلوارش را کمی بالاتر کشید و به سمت دریا رفت...
_خب باشه بابا ، قول دادم دیگ ، خیالت راحت...
جلو تر نرو ، خطر ناکه!
پاهایش را درون آب گذاشت و از خنکی اش جیغ آرامی کشید،
+چی چیو خطر داره؟
اصلا ، توهم بیا ! خیلی خوبه.
خندید ، دست هایش رااز هم باز کرد و دور خودش چرخید...
فرشید از جایش بلند شد و به سمتش آمد .
دست به سینه روبه رویش ایستاد.
_دریای شمال خطر داره ،
اونم شب ، جلو تر نرو...
عاطفه خم شد دست هایش را در آب فرو برد.
یک ابرویش را بالا انداخت و به کار های عاطفه نگاه کرد
مشت هایش را پر از آب کرد و به سمتش ریخت ...
فرشید_هوووویییی !! دختره ی دیوانه ! خیسم کردی...
عاطفه با صدای بلندی خندید وگفت :
+ترسووووو!!! نمیخوای بیای نگو خطر داره!
فرشید_ترسو عمته !
پاچه هایش را بالا کشید و با دو وارد آب شد .
فرشید_ اوی اوی چه یخه ،
وای وای یخ زدم ...
عاطفه_از قد و هیکلت خجالت بکش !
فرشید هم خم شد و مشت هایش را پر آب کرد و به طرف عاطفه ریخت.
فرشید_منو خیس می کنی هاااا؟؟
بگیر که اومد...
فضای اطرافشان پر شده بود از صدای جیغ و خنده ...
بلند و ازته دل ...
شال عاطفه از سرش افتاده بود و موها و کل لباس هایش خیس آب بود ،
نفس نفس زنان ، دست هایش را بالا برد و گفت:
+تروخدا بسه ، خسته شدم ، من تسلیم !
فرشید_دیگ نمیگی ترسو؟
عاطفه از آب بیرون آمد و گفت :
+نه بخدا ، قول میدم!
فرشید هم از آب بیرون زد.
عاطفه خسته روی شن ها نشست وگفت :
+واااای مرسی ، خیلی خوش گذشت ...
فرشید هم کنارش نشست ....
دست هایش را ستون بدنش کرد و تکیه داد :
_خدا روشکر که بهت خوش گذشته!
عاطفه لبخندی زد و به موج های دریا خیره شد.
"هیچ حسی از اینکه کنار توباشم بهتر نیست"
...
۳.۱k
۲۹ مرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.