کلیپ فیک..ادیت خودمه
کلیپ فیک..ادیت خودمه
خوبه؟
این ویدیو میتونه وایب تقریبی فیک و بهتون بده.
THE SPY 🌘 🖤
PART|29
پسر همهی اینارو با نگرانی گفت و در آخر رو کرد به پسری که چند قدم ازشون جلوتر بود و صداش کرد.
_چی شده؟؟(نگران)
_نمیدونم، بنظرت باید زنگ بزنیم به رئیس؟؟
و خواست دستشو ببره سمت جیبش تا گوشیش و برداره که جیمین مچ دستش و گرفت.
+فکر کنم بخاطر حساسیتم باشه نیازی نیست به کسی زنگ بزنی...فقط منو ببر به یک کافه تا یک چیز شیرین بخورم.
پسر نگاهی به همکارش انداخت و چندثانیه تعلل کردند، رئیسشون گفته بود هر اتفاقی که افتاد سریع بهش خبر بدند.
جیمین بیشتر کت مرد و کشید و گفت
+لطفاً...حالم اصلا خوب نیست.
پسر سریع سری تکون داد و دستشو انداخت زیر بغل پسر تا بتونه بهش در راه رفتن کمک کنه و به نزدیک ترین کافه برن.
و پسر سوم هم پاکت های خرید و برداشت و پشتشون حرکت کرد.
_________--------------_______________
_حالت بهتره؟
لیوان نوشیدنی شو گذاشت پایین و سری تکون داد.
+کانگ مین کجاست؟
_فکر کنم رفت به رئیس زنگ بزنه
+چی؟منکه گفتم یک حساسیت سادست
_درهرصورت به ما گفتن هر اتفاقی افتاد بهشون خبر بدیم.
جیمین نفسش و با فشار بیرون داد و با حرص به پسر روبهروش خیره شد.
این حد از حساب بردن از اون مرد دیگه داشت براش غیرقابل تحمل میشد.
با اینکه فقط چهار روز بود که اونجا بود.
کانگ اومد و کنار یونگ هیون ایستاد.
_اگه نوشیدنیتون تموم شده بریم،رئیس گفتن هرچی زودتر برگردیم.
جیمین سرشو گذاشت روی میز
+باید یکم چشمامو ببندم، سرم گیج میره.
_میتونید توی ماشین استراحت کنید و میتونم تا اونجا کمکتون کنم.
جیمین سرشو بلند کرد و نگاه پرحرصی به پسری که بنظر میومد ازش بزرگتر باشه انداخت.
بلند شد و سمت در خروجی کافه رفت که کانگ مین سریع اومد و دستشو برای اینکه کمکش کنه گرفت که جیمین دستشو کشید بیرون و سمت در حرکت کرد.
اما بازم مین از پشت حواسش بهش بود، نباید برای اون پسر اتفاقی میافتاد.
______------------__________
ماشین جلوی پله هایی که منتهی میشد به در ورودی عمارت ایستاد.
همگی پیاده شدند و جیمین همراه با دو بادیگارد سمت در رفت.
_رئیس گفتند وقتی رسیدید برید به اتاقشون.
+اول باید برم به اتاق خودم.
و بیتوجه به اون دو پسر سمت پله ها رفت.
وارد اتاق شد و در و بست سریع رفت سمت سرویس اتاقش و در و محکم بست.
لباسش و داد بالا و کمربندی که محکم دور کمرش بسته شده بود و باز کرد و گوشی و برداشت.
نفس لرزونی کشید و روی کاشی های سرد حموم لیز خورد.
مطمئن بود اگه پنج دقیقه دیرتر بازش میکرد قطعا خفه میشد.
گوشی و آورد بالا و بازش کرد.
فعلا وقت نداشت با کسی تماس بگیره، باید میرفت پیش اون مرد.
ولی اول باید برای گوشی رمز میذاشت.
حمایت؟🩶🖤
خوبه؟
این ویدیو میتونه وایب تقریبی فیک و بهتون بده.
THE SPY 🌘 🖤
PART|29
پسر همهی اینارو با نگرانی گفت و در آخر رو کرد به پسری که چند قدم ازشون جلوتر بود و صداش کرد.
_چی شده؟؟(نگران)
_نمیدونم، بنظرت باید زنگ بزنیم به رئیس؟؟
و خواست دستشو ببره سمت جیبش تا گوشیش و برداره که جیمین مچ دستش و گرفت.
+فکر کنم بخاطر حساسیتم باشه نیازی نیست به کسی زنگ بزنی...فقط منو ببر به یک کافه تا یک چیز شیرین بخورم.
پسر نگاهی به همکارش انداخت و چندثانیه تعلل کردند، رئیسشون گفته بود هر اتفاقی که افتاد سریع بهش خبر بدند.
جیمین بیشتر کت مرد و کشید و گفت
+لطفاً...حالم اصلا خوب نیست.
پسر سریع سری تکون داد و دستشو انداخت زیر بغل پسر تا بتونه بهش در راه رفتن کمک کنه و به نزدیک ترین کافه برن.
و پسر سوم هم پاکت های خرید و برداشت و پشتشون حرکت کرد.
_________--------------_______________
_حالت بهتره؟
لیوان نوشیدنی شو گذاشت پایین و سری تکون داد.
+کانگ مین کجاست؟
_فکر کنم رفت به رئیس زنگ بزنه
+چی؟منکه گفتم یک حساسیت سادست
_درهرصورت به ما گفتن هر اتفاقی افتاد بهشون خبر بدیم.
جیمین نفسش و با فشار بیرون داد و با حرص به پسر روبهروش خیره شد.
این حد از حساب بردن از اون مرد دیگه داشت براش غیرقابل تحمل میشد.
با اینکه فقط چهار روز بود که اونجا بود.
کانگ اومد و کنار یونگ هیون ایستاد.
_اگه نوشیدنیتون تموم شده بریم،رئیس گفتن هرچی زودتر برگردیم.
جیمین سرشو گذاشت روی میز
+باید یکم چشمامو ببندم، سرم گیج میره.
_میتونید توی ماشین استراحت کنید و میتونم تا اونجا کمکتون کنم.
جیمین سرشو بلند کرد و نگاه پرحرصی به پسری که بنظر میومد ازش بزرگتر باشه انداخت.
بلند شد و سمت در خروجی کافه رفت که کانگ مین سریع اومد و دستشو برای اینکه کمکش کنه گرفت که جیمین دستشو کشید بیرون و سمت در حرکت کرد.
اما بازم مین از پشت حواسش بهش بود، نباید برای اون پسر اتفاقی میافتاد.
______------------__________
ماشین جلوی پله هایی که منتهی میشد به در ورودی عمارت ایستاد.
همگی پیاده شدند و جیمین همراه با دو بادیگارد سمت در رفت.
_رئیس گفتند وقتی رسیدید برید به اتاقشون.
+اول باید برم به اتاق خودم.
و بیتوجه به اون دو پسر سمت پله ها رفت.
وارد اتاق شد و در و بست سریع رفت سمت سرویس اتاقش و در و محکم بست.
لباسش و داد بالا و کمربندی که محکم دور کمرش بسته شده بود و باز کرد و گوشی و برداشت.
نفس لرزونی کشید و روی کاشی های سرد حموم لیز خورد.
مطمئن بود اگه پنج دقیقه دیرتر بازش میکرد قطعا خفه میشد.
گوشی و آورد بالا و بازش کرد.
فعلا وقت نداشت با کسی تماس بگیره، باید میرفت پیش اون مرد.
ولی اول باید برای گوشی رمز میذاشت.
حمایت؟🩶🖤
۴.۴k
۲۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.