مذهبی

#داستان_امشب...ملانصرالدین...روزی دوستی از ملانصرالدین پرسید...

#داستان_امشب..به من می گفتن دیوونه،ولی من دیوونه نیستم!قضیه...

#داستان_امشب...مادرم زمانی که آلو جنگلی رو تو دستش می گرفت ...

#داستان_امشب...مردی یک طوطی را که حرف می‌زد در قفس کرده بود ...

#داستان_امشب...نابینا: مگر شرط نکردیم از گیلاس های این سبد،ی...

#داستان_امشب...ﻫﻔﺪﻩ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻮﺩ ...ﭘﺸﺖ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﺸﻮﯾﯽ ﻗﺎﯾﻢ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩم...

#داستان_امشب...از تیمورلنگ سوال کردند که:چگونه امنیتی در کشو...

#داستان_امشب... اشتباه فرشتگانپس از اندک زمانی داد شیطان در ...

#داستان_امشب...درخت مشکلات..نجار یک روز کاری دیگر را هم به پ...

#داستان_امشب...روزی مردی داخل چاله ای افتاد و بسیار دردش آمد...

#داستان_امشب... چغندر تا پیاز شکر خدا میگویند در روزگار قدی...

#داستان_امشب...داستان مارادونا و دیوانه ها!!مارادونا مدتی به...

#داستان_امشب...در کوچه‌ای چهار خیاط مغازه داشتند. همیشه با ه...

#داستان_امشب...کارگر یک نجار مسن به کارفرمایش گفت که می خواه...

#داستان_امشب...بوی کتلت مادر آنقدر خوب بود و من همیشه آنقدر ...

#داستان_امشب...روزی خرس با سرعت از جنگل می گریخت!سبب را پرسی...

#داستان_امشب...#راحت_شدشبی که پدربزرگم فوت کرد, کسانی که برا...

#داستان_امشب... #رمضان_من«می خوام طوری برقش بندازی که عکس خو...

#داستان_امشب... مسجد بهلول!!می گویند: مسجدی می ساختند، بهلول...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط