#نباید_عاشق_میشدم 🥂Part: ¹⁴🥂ات که متوجه ی بحث جونکوک و جیمین...

#نباید_عاشق_میشدم 🥂Part_ ¹³🥂جونکوک به سمت تخت اومد و دستی پش...

#نباید_عاشق_میشدم 🥂Part: ¹²🥂تقی به در خورد و جیمین وارد اتاق...

#نباید_عاشق_میشدم 🥂Part: ¹¹بعد اینکه شوگا دارو هارو خرید بلا...

#نباید_عاشق_میشدم 🥂Part: ¹⁰ 🥂شوگا: اما این واقعا راهش نیست.....

#نباید_عاشق_میشدم 🥂Part: ⁹ 🥂ات رو تخت تو اتاقش نشسته بود و پ...

#نباید_عاشق_میشدم 🥂Part: ⁸ 🥂ات: میدونم...(لبخند)...آم فقط با...

#نباید_عاشق_میشدم 🥂Part: ⁷ات با بی حوصلی از پله ها یکی یکی پ...

#نباید_عاشق_میشدم 🥂Part: ⁶ ات دستش رو محکم از دسته شوگا درآو...

#نباید_عاشق_میشدم 🥂Part: ⁵ 🥂بغض توی چشای ات جمع شده بود ‌......

#نباید_عاشق_میشدم 🥂Part: ⁴ 🥂از بغله خانوم مین دراومد و با ذو...

#نباید_عاشق_میشدم 🥂Part: ³چند نفر اومدن و وسایل های ات رو دا...

#نباید_عاشق_میشدم 🥂Part: ²🥂خانم.لی: ات..ات: ب..بله؟!خانم.لی:...

#نباید_عاشق_میشدم 🥂Part: ¹🥂یه روزه بارونی تو پرورشگاهه دخترا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط