#رُز_زخمی_من. part. 72جونگکوک صندلیش را کاملاً به لارا چسبان...

#رُز_زخمی_من. part. 71راهروهای هتل خلوت بودند. نورهای زرد و ...

#رُز_زخمی_من. part. 70شب آرام آرام روی شهر افتاده بود.چراغ‌ه...

#رُز_زخمی_من. part. 69جونگکوک وقتی دید لارا کمی آرام‌تر شده،...

#رُز_زخمی_من. part. 68جونگکوک قدمی آرام به سمت لارا برداشت، ...

#رُز_زخمی_من. part. 67لارا هنوز در خواب بود؛چهره‌اش آرام، ان...

#رُز_زخمی_من. part. 66جونگکوک وقتی وارد اتاق شد، هوا سنگین‌ت...

#رُز_زخمی_منpart. 65ساعت ها گذشتند ات در بغل جونگکوک جمع شده...

#رُز_زخمی_منPart. 64هواپیما به آرامی روی باند فرودگاه فلوران...

#رُز_زخمی_منPart. 63هواپیما آرام‌تر شد و صدای وز وز موتور زی...

#رُز_زخمی_منPart. 62هواپیما در ارتفاع اوج قرار داشت و شهر زی...

#رُز_زخمی_منPart. 61صبح زود بود. آفتاب هنوز کامل بالا نیامده...

#رُز_زخمی_منPart. 60ات دستاشو روی شونه‌های جونگکوک گذاشت و ب...

#رُز_زخمی_منPart. 59جونگکوک یه لحظه سکوت کرد، به دستای کوچیک...

#رُز_زخمی_منPart. 58جونگکوک هنوز کنار پنجره ایستاده بود، دست...

#رُز_زخمی_منPart. 57جونگکوک گوشی را پرت کرد روی میز. چشمانش ...

#رُز_زخمی_من part. 56جونگکوک. وای چه جوجه ساده ای. *جونگکوک ...

#رُز_زخمی_من part. 55ات. جونگکوک، میشه یه چیزی بگم؟ جونگکوک....

#رُز_زخمی_من part. 54یونگی رفته بود، قرار بود که لارا و لیند...

#رُز #رُز_زخمی_من part. 53ات هنوز روی زمین نشسته بود و خودش ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط